نگاهی به آخرین داستان کیومرث پوراحمد که در آستانه سالگرد مرگ او منتشر شده است.
۱۱ ماه پس از مرگ کیومرث پوراحمد، کارگردان نامی سینمای ایران، روایتهای رسمی از چگونگی مرگ او محل تردید است. «جسدها تکثیر میشوند» که جزو آخرین داستانهای به جا مانده از پوراحمد است، یکماه پس از مرگ او توسط نشر مهری لندن منتشر شد و از مردی میگوید که تصمیم به سفری ناگهانی میگیرد؛ راوی بینام داستان در روزی که زنش برای جشن عقد دخترشان به خارج از کشور رفته، همینطور که در غروب یأسآور جمعه روزی که «چیزی از جنس تنهایی بر تهی قلب»اش فشار آورده، خانه خالی شده از همسرش را مرور میکند، تصمیم میگیرد برود.
روایت داستانی این مرد بینام از این سفر، هر چه پیشتر میرود بیشتر از آنچه «خودکشی» پوراحمد در واقعیت نامیده شده فاصله میگیرد. مرد بینام یا پوراحمد بینام شده، که خود را در وطن خویش غریب میداند، شهر رشت را به عنوان مقصد این سفر برمیگزیند. چندروزی به نوروز مانده و راوی معترف است که تنهاست، بدون هیچ یار و رفیقی و باید سراغ یکی برود که رفیق باشد: «نمیشود پیش هر کسی رفت. باید پیش کسی بروی که با او علقهای داشته باشی، سابقه رفاقتی... کسی که افقتان نه یکسان که دستکم نزدیک باشد و تقویمهایتان با هم جور دربیاید. رفیقی که رفیق باشد. واقعاً دست کم یکبار سـر برشـانهاش گذاشته باشی و زار گریسته باشی. رفیقی که دستکم یک بار برای نجاتت و از مخمصهای دروغگفته باشد..کیستایندوست، اینرفیقشفیق؟»
از اینجاست که واقعیت و خیال به موازات هم پیش میروند تا در یک نقطه یکدیگر را قطع کنند. نقطهای که واقعیت و تخیل، حلقآویز شده روبهروی مخاطب تاب میخورد تا ما به واقعیت مرگ پوراحمد نزدیک شویم.
عبارتی در دنیای نویسندگی است که میگوید: «ما تبدیل به آنی میشویم که میسراییم.» طلسمی که گاه به پای نویسنده بسته میشود و او را به مسیری پیشگویانه میکشاند و از همان لحظهای که راوی تصمیم به سفر میگیرد تا به خانه این «رفیق شفیق» برود این مسیر موازی با واقعیت آغاز میشود.عمو جلال رنجبر یا مهندس جلال رنجبر همان رفیق شفیقی است که قرار است ویلایش میزبان راوی در سفر شمال باشد. رفیق شفیقی که هم یار راوی داستان است و هم یار کیومرث پوراحمد در دنیای واقعی و در روزهای آخر میزبان او در همان ویلا بوده است.
کیومرث پوراحمد واقعی سوار بر ماشین واقعی در دنیای واقعی در ایام نوروز به سوی عمو جلال واقعی میرود تا نوروز واقعیاش را آنجا سپری کند، درست مانند داستان جسدها تکثیر میشوند. دو راوی از پیش آویزان شدهاند، حلقآویز با آخرین نفسهایشان از بین این دو دنیا داستانشان را برای مخاطب تعریف میکنند. راوی بینام، میان دهه ۴۰ و دهه ۹۰ سرگردان است. میان دو مرگ و در این حین سکانسهایی از فیلم «اژدها وارد میشود» مانی حقیقی، را به یادمیآورد و راننده را شبیه چارکی نامی میبیند که ستوانی از اداره امنیت است و از گذشته آمده تا کلک او را بکند. تدا عی راننده با مامور امنیت رفتهرفته شکلگیری عنوان داستان را برای ما پررنگ میکند: آن زمان میکشتند، حالا هم میکشند و این جسدها هستند که تکثیر میشوند. درتمام طول مسیر، راوی خودش را در محاصره نیروهای امنیتی میبیند و دلش میخواهد هرچه زودتر به مأمنی برسد و این همان ویلایی است که پوراحمد در آن به آرامش میرسیده. پس برای رسیدن به این مقصد امن عجله دارد. ذهن راوی چنان درگیر آنهاییست که در کار تکثیر جسدها هستند که از راننده میپرسد کجا میرود؟ و بعد به این نتیجه میرسد که «احتمالاً دارد میبرد مرا تحویل برای بازجویی بدهد. اما به چه جرمی؟»
در تمام طول مسیر، راوی خودش را در محاصره نیروهای امنیتی میبیند و دلش میخواهد هرچه زودتر به مأمنی برسد و این همان ویلایی است که پوراحمد در آن به آرامش میرسیده. پس برای رسیدن به این مقصد امن عجله دارد. ذهن راوی چنان درگیر آنهاییست که در کار تکثیر جسدها هستند که از راننده میپرسد کجا میرود؟ و بعد به این نتیجه میرسد که «احتمالاً دارد میبرد مرا تحویل برای بازجویی بدهد. اما به چه جرمی؟»
- ببخشین ستوان! راستی چرا کشتن مصطفی سمیعی رو گزارش نکردی؟ بابک که به وضوح توضیح داد اونو کشتن بعد حلق آویزش کردن.
روایت مرگ کیومرث پوراحمد از مرگ خویش در عالم واقعیت به چنین صحنهای شباهت دارد. پس از اعلام مرگ خودخواسته او در ویلایی در شمال در شانزدهم فروردین ماه ۱۴۰۲ و سپس انتشار عکسی از این اتفاق، واکنشهای بسیاری نسبت به آن نشان داده شد. واکنشهایی که در اغلب آنها یک چیز مشترک بود: عدم اعتماد به روایت رسمی.
باربد گلشیری هنرمند تجسمی مینویسد: «این روزها بسیار جوانها را کشتند و گفتند از بلندی افتادهاند. کم هم نبوده است از این دست تصادفها. احمد تفضلی را به حیلت کذب تصادف حذف کردند. علت مرگ شمسالدین امیرعلایی وزیر مصدق نیز که مانند پوراحمد ولایتفقیه را نقد کرده بود، تصادف اعلام شد اما دلیل حقیقی مرگ، تزریق بود؛ مانند مجید شریف و احمد میرعلایی.»
از دید فرزند هوشنگ گلشیری، انتشار تصویر کالبد به دار آویخته کیومرث پوراحمد ارسال پیامی از سوی حکومت است. چرایی انتشار عکس و تشکیک در قرار گرفتن کالبد و همچنین شکستگی احتمالی اعضای بدن، از دیگر سوالهایی بود که متوجه این آخرین تصویر از کارگردان محبوب ایرانی شد. تصویر مردی که برای رسیدن به آرامش به ویلای رفیق شفیق رفته بود و جسد آویزان و شکستهاش کشف شده بود مورد پذیرش بسیاری قرار نگرفت.پگاه پوراحمد، دختر کیومرث پوراحمد در یادداشتی خودکشی او را تکذیب کرد و علیرضا داوودنژاد کارگردان سینما نیز در شماره آبانماه مجله فیلم امروز به مساله شکستگی دست و پای این کارگردان اشاره کرد. هادی خوجینیان مدیر انتشارات مهری لندن و ناشر آثار کیومرث پوراحمد، در مصاحبهایاززاویهای دیگر آنرا زیر سوال برد: «دست نوشته آخرین او ۹۹ درصد متعلق به کیومرث پوراحمد نیست.» دست نوشتهای که به نوعی وصیتنامه پوراحمد لقب گرفت و اولینبار احمد حبیبزاده، نویسنده و کارگردان دفاع مقدس در مراسم وداع با کیومرث پوراحمد از آن سخن گفت و اعلام کرد که آن را خوانده و چیزی در آن نبوده: «من به شما میگویم وصیتنامهاش را خواندهام و هیچ چیز خاصی در آن نبوده است، هیچ نکته سیاسی در آن نبود و تنها صحبتهایی در مورد پیگیری ادامه زندگی در آن بوده است.»
با این حال ناشر او همچنان معتقد است که این خط و نحوه نگارش از آن کیومرث پوراحمد نیست. اظهارنظرهای موافق و مخالف درباره چرایی خودکشی و چیستی وصیت و این که او اهل خودکشی بود یا نبود، تا به امروز همچنان ادامه دارد و برخی پس از قتل فجیع داریوش مهرجویی، این فضای رعب و خوف شکل گرفته را نوعی بازگشت به فضای قتلهای زنجیرهای در دهه ۷۰ دانستهاند.
راوی قصه «جسدها تکثیر میشوند» مانند یوزفکا در رمان «محاکمه» کافکا همواره از آنها که به مسلخ روانهاش میکنند میپرسد به چه جرمی؟
-احتمالاً دارد میبرد مرا تحویل برای بازجویی بدهد. اما به چه جرمی؟
و شاید در جواب به او بگویند به جرم اعتراضهایت به جشنواره فجر، همچنین انتشار رمان دادخواهانه «همه ما شریک جرم هستیم» که اندکی پیش با نام مستعار حمید حامد در نشر مهری منتشر کردی.
رمانی که در آن کیومرث پوراحمد به صراحت «آخوندها» را بیکفایت و مایه نابودی سرزمین ایران دانسته و زنان و موج انقلاب آتی را از آن آنها میداند. داستانهای آخرین پوراحمد نشان میدهد که او تا چه حد درگیر مسائل سیاسی اجتماعی ایران بوده و حال که میدیده در سینما امکان ساخت و گفتن آنها را ندارد، پس زندهباد ادبیات. از اینروست که «جسدها تکثیر میشوند» مانند نوشتههای آخرین او تبدیل به شرح مرگ انسانی دادخواه میشود. از همان ابتدایی که راوی خاطرات را بریده بریده به یاد میآورد طوری میخواهد به ما بگوید که نفش بریده و انگار با آخرین نفسهایش میخواهد شرح دهد آنچه از دهه ۴۰ تا به امروز بر ما گذشته است.
راوی از یادآوری دوران پیش از انقلاب میگوید: «بهترین سالهای عمرم فنا شد... دهه چهل خیلی چیزها حال میداد. الان همه چی فقط حالگیریه....مثل خیلی از شوربختانههای دیگر که انقلاب اسلامی سرمان آورد... نسل چارکیها ور نمیافته اینها تکثیر میشن فقط. تکثیرشون میکنن در واقع.»