سدلرز ولز، قدیمیترین تالار رقص جهان، میزبان اثری است از باله ملی انگلستان که داستان معروف کارمن را به زبان رقص برمیگرداند.
اولین اجرای این اثر در لندن که توسط یوهان اینگه، طراح رقص سوئدی کارگردانی شده، ترکیب جذابی است از تکنیکهای کلاسیک باله با رقص معاصر که داستان یکی از معروفترین اپراهای جهان را بازگو میکند، اما بیش از وامدار بودن به اپرای بسیار معروف ژرژ بیزه، به داستان اصلی نوشته نویسنده فرانسوی، پروسپر مریمه، باز میگردد (منتشر شده به سال ۱۸۴۵) و سعی دارد تمامی روایت را با جزییاتش بدون کلام روایت کند؛ با بهرهگیری کامل از صحنه بزرگ اما سادهای که مدام تغییر میکند و با هر تغییر پیچیدگیهای خاص خودش را به همراه میآورد.
صحنه به شکلی مینیمال طراحی شده که در آن تنها ۹ در بزرگ دیده میشود و هر یک سه وجه دارند. این درها در تمام طول اجرا توسط رقصندگان جابهجا میشوند و اشکال و لوکیشنهای گوناگونی را خلق میکنند. هر یک از سه وجه آن (از جمله آینه) به کار فضاسازی اثر میآید تا در نبود کلام، بخشی از داستان را بازگو کند. در ابتدا درهای بسیار بزرگ بسته که در کنار هم ردیف شدهاند، فضای یک کارخانه را تداعی میکنند و بعدتر با قرار گرفتن درها در جاهای مختلف، یک مسیر هزارتوی پیچیده را خلق میکنند که دون خوزه در جست و جوی کارمن در آن گم میشود و هر زنی را به شکل کارمن میبیند. اینجا تنها کلامی را که او در طول اجرا بر زبان میآورد، میشنویم: «کارمن».
در صحنه میهمانی، آینهها گویی به فضا عمق میدهند و بازتاب رنگ لباسهایی میشوند که شادی را با خود به همراه میآوردند (از معدود بخشهایی که لباسها رنگ دارند) و بعدتر در صحنه رقص کارمن و دون خوزه، آینهها جلوتر میآیند تا بازتاب بدنهای دو رقصنده را بزرگتر و چشمگیرتر با ما قسمت کنند.
اپرای کارمن ژرژ بیزه، آهنگساز شناخته شده فرانسوی در سال ۱۸۷۵ خلق شده، اما اولین اجرای کارمن به شکل باله به سال ۱۹۴۹ بازمیگردد که در آن رولاند پتیت از موسیقی اپرای بیزه به عنوان موسیقی برای بالهاش استفاده کرد. رودن شدرین آهنگساز، دو دهه بعد برای اولین بار اثر بیزه را مشخصا برای رقص بازنویسی کرد و قطعهای از مارک آلوارز را هم به آن افزود. حالا این نسخه به رهبری آلوارز دومینگوئز وازکوئز از اسپانیا، به طور زنده همراه با اثر اینگه در سدلرز ولز اجرا میشود.
اجرا اساسا درباره اغواگری است: زنی به نام کارمن از دون خوزه دل میبرد، اما با کسان دیگری هم رابطه دارد. دون خوزه یکی از رقبا را میکشد و سرانجام وقتی زن مورد علاقهاش را باز با مرد دیگری میبیند، از روی حسادت کارمن را هم میکشد. نمایش این اغواگریهای کارمن به شکل باله، صحنههای شکوهمندی خلق میکند که در آن خلاف اجراهای معمول اپرای بیزه، از رنگهای روشن خبری نیست و صحنه اساسا با رنگهای تیره شکل میگیرد، به غیر از رنگ لباسهای رقصندهها در صحنه میهمانی و همین طور لباس قرمز کارمن در سراسر اجرا که هم نشان از زندگی دارد و هم خون.
اینگه نگاه متفاوتی به اغواگریهای کارمن دارد و اساسا علت توجهش را به این داستان، مساله خشونت خانگی میداند؛ این که یک مرد چطور میتواند به دلیل حسادت مرتکب قتل شود («چالش ما این بود که به درون روان دون خوزه نفوذ کنیم، به درون تاریکیاش، به این رفتار به غایت غریب که مردی احساس میکند که حق دارد معشوقه سابق یا همسر سابقاش را بکشد.»). از این رو مساله روانشناسی دون خوزه به بخش مهمی از اثر بدل میشود که در آن پرداختن به روحیات تاریک دون خوزه، به ویژه در بخش دوم اجرا، فضای اثر را تحت تأثیر قرار میدهد.
همه چیز تیره و تار به نظر میرسد و از روشناییهای بخش اول خبری نیست. کارمن قرمزپوش چون جرقهای در رویا ظاهر میشود و با خود رنگ میآورد، اما مرد خیلی زود به جایی میرسد که میخواهد او را کتک بزند. در این جا باز همه چیز منجمد میشود و رقصندهها بیحرکت میایستند، درست مانند صحنهای در انتهای بخش اول که دون خوزه رقیبش را میکشد: در آنجا هم رقصندگان به ناگاه منجمد میشوند - زمان میایستد- و این شوک به تماشاگر هم منتقل میشود. چند سیاهپوش سر میرسند و جسد مرد را میبرند، سیاهپوشانی که در بخش دوم تمام صحنه را تسخیر میکنند و به اشباح تاریکی شبیه میشوند که جهان جنونزده مرد را شکل میدهند.
جدا از این، اینگه کارمن را از زاویه فمینیسم میبیند؛ زنی آزاد که نمیخواهد در بند یک مرد بماند: «برای من کارمن یک فمینیست است. همه این مردان سعی دارند ارباب او باشند و او را در مسیری قرار بدهند که میخواهند، اما او همین کسی است که هست و بر این حق و حقوق خودش که میتواند هر کاری دلش میخواهد انجام دهد، اصرار میورزد. به همین دلیل است که کارمن مردم را برمیانگیزد و هنوز هم میتواند این کار را بکند. کارمن در داستان کشته میشود، اما روح او را نمیتوان کشت.»