«نسخه ایرانی» ساخته مریم کشاورز که این روزها در اروپا اکران شده، ماجراهای مهاجرت را با استفاده از استراتژی فیلمهای کمدی روایت میکند.
«درد و رنج نمیتواند شما را تحت تاثیر قرار بدهد، اگر در موردش صحبت نکنید.»
این طلاییترین دیالوگ فیلم «نسخه ایرانی»، دومین ساخته مریم کشاورز است که اصل و اساس فیلم را بیان میکند. در حقیقت نسخه ایرانی بیشتر از هر چیز پیرامون رابطه گسسته در یک خانواده مهاجر ایرانی در آمریکاست، رابطه پرسشبرانگیز دو نسل، رابطه دختر خانواده که در آمریکا تبدیل شده به یک کارگردان، و قرار است فیلمش را بسازد و مادرش که از نسلی قدیمیتر که در مهاجرت تبدیل شده به یک مشاور املاک شناخته شده و موفق.
مادر و دختر، با وجود عشق پنهانی که به هم دارند نمیتوانند با هم ارتباط سالمی داشته باشند،. از حرف زدن با همدیگر پرهیز دارند و در واقع در سکوت هستند و قرار است با داستان جادهایگونه در قالب کمدی روبهرو بشویم که طی آن دو شخصیت به کنکاشی عمیقتر در ماهیت این سکوت خوفناک و کشنده بپردازند و در طی کشف رازهایی پنهان به همدیگر نزدیک شوند.
در این مسیر کارگردان از استراتژی فیلمهای کمدی استفاده کرده و فضای سرگرمکننده مهاجرتی را با استفاده از موسیقی، شخصیتهای خاص، صحنههای خندهآور و همچنین تناقضها و در کنار هم قرار دادن ترکیبهایی که به یکدیگر نمیخورند، ساخته است. در حقیقت از همان سکانس اول فیلم مشخص است که فیلم پیرامون این تناقضها شکل میگیرد: در این سکانس دختر را میبینیم که یک لباس کاملا پوشیده و در واقع یک برقع پوشیده، در حالی که از پشت فقط یک شورت رنگی کوتاه زنانه به تن دارد که کاملا اندام او را مشخص میکند. این نمونه تناقضها لحظات خندهداری را در کل فیلم شکل داده که تا سکانس آخر فیلم ادامه دارد.
فیلمهای کمدی که به ماجراهای مهاجرتی میپردازند در حقیقت در سالهای اخیر به واسطه موفقیت فیلمهایی مثل «میناری» بیشتر شدهاند. سال گذشته نیز فیلم «زندگیهای گذشته» نمایش داشت که به زندگی مهاجرین کرهای در آمریکا میپرداخت. در این نمونه فیلمها با خانواده مهاجری روبهرو هستیم که مثل خانوادههای مرسوم آمریکایی، آرزوها و رویای آمریکایی در سر می پرورانند و قرار است برای آنها بجنگند. این افراد دیگر قرار نیست فقط قربانی جامعه با آرزوهای محدود نشان داده شوند؛ کسانی هستند که فردگرایی در آنها کاملا دیده میشود و به این که میتوانند به جامعه بهتر یا وضعیت بهتری در زندگی دست پیدا کنند، اعتقاد دارند. این نمونه فیلمها فرهنگ مهاجر را بخشی از جامعه آمریکا و نه خارج از جامعه آن میدانند. فرد مهاجر در آنها بخشی از جامعه آمریکایی است و همانند یک آمریکایی برای موفقیت عمل میکند. فرهنگ مسلطی در این فیلمها نیست؛ به طور مثال در این نمونه فیلمها دیگر ابایی از استفاده کردن از زیرنویس وجود ندارد و از ترکیب عناصر دو فرهنگی به کرات استفاده میشود. در فیلم کشاورز هم در قسمتهای مختلف از همین استراتژی استفاده شده است(یکی از نمونههای قابل اشاره: ترکیب موسیقی آمریکایی و موسیقی ایرانی).
ژانر فیلم کشاورز کمدی است و در حقیقت فیلمی است که با انواع مختلف استریوتایپهای قومیتی و جنسیتی در آن روبهرو هستیم. کارگردان استریوتایپها را استفاده کرده و در کنارش سعی دارد آنها را مورد پرسش قرار بدهد و بازخوانی تازهای از فرهنگ ایرانی در غربت داشته باشد. قهرمان اصلی فیلم یک دختر همجنسگراست که ابایی از هجو کردن خود و هویتش ندارد. در کنار آن، کارگردان با ساختارهای مرسوم جنسیتی و هویتی در جامعه بازی میکند. به طور مثال خلاف چیزی که در جامعه تصور میشود، شخصیت جراح اینجا یک زن است؛ یا به طور مثال خلاف چیزی که در فیلمهای ایرانی دیدهایم، مادر اهرم قدرتمند خانواده است و پسر و پدر آدمهای بیعرضهای هستند و خواهر/دختر در این خانواده به شکل قویتری دیده میشود؛ یا میبینیم که دختر بعد از یک رابطه یکشبه از مردی باردار میشود که نه تنها یک مرد الفا نیست بلکه یک drag queen است.
بازی با استریوتایپها در مورد فضای ایران هم دیده میشود. فضای سیاه ایران را در لحظاتی میبینیم اما خلاف فیلمهایی مثل «شیدا »از نورا نیاسری، فضای فیلم کشاورز فضایی مترقیتر و شادتر را از جامعه ایرانی به نمایش میگذارد. در اینجا با فضای قبل از انقلاب ایران روبهرو هستیم که در آن ثروت و رفاه به چشم میخورد. حتی وقتی که وارد روستا میشود، در حالی که فیلم در دهه ۷۰ میگذرد، روستایی که میبینیم، روستایی عقبافتاده نیست؛ یک رشته آداب و رسوم قدیمی در آن دیده میشود ولی رنگ و لعاب آن تمیز و چشمنواز است و زنانشان همیشه توسریخور نیستند. در حقیقت میبینیم که کارگردان استریوتایپها را مورد سوال قرار میدهد، عوض میکند، و از راه غلغلک دادن آنها یک فضای خاص و جهانی متفاوت را برای تماشاگر خودش خلق میکند.
در کنار روایت رابطه دختر و مادر و سکوتی که قرار است بشکند، فیلم تقریبا به دو قسمت تبدیل شده: نیمی از فیلم به دختر میپردازد و نیمی دیگر به مادر. کارگردان سعی میکند هر دو شخصیت را به نمایش بگذارد و مخاطب را به زندگی آنها نزدیک کند، تا پلهپله به درک بهتری از آنها دست پیدا کند و به قضاوت درستتری برسد. این استراتژی سبب شده که شناخت تماشاگر از شخصیتها بیشتر شود و زندگی آنها را بهتر بشناسد، اما زمان فیلم محدود است و داستانهای زیادی باید گفته شود، در نتیجه استفاده کردن از تمهید فوق باعث ایجاد این حس شده که فیلم پرش زیادی دارد، به سرعت از یک شخصیت، داستان و زمان تاریخی، به شخصیت و داستان و زمان تاریخی دیگر میپرد و از این جهت، دنبال کردن یک مسیر داستانی در این فیلم همیشه راحت نیست. تا آماده میشوی که با شخصیتی نزدیک شوی داستانی دیگر شروع میشود. از طرف دیگر فیلم گاه زیاد از حد پاک و منزه است و به نظر میرسد کاملا همسو با جریانات سیاسی/اجتماعی/جنسیتی روز است؛ جایگاه شخصیتها با توجه به جریانات هویتی/جنسی و فرهنگی مسلط روز شکل گرفته و جهان ایدهها بر جهان شهودی هنرمند مسلط شده است. اما از جهتی دیگر جایگاه هر چیزی در فیلم با تأمل و درنگ از قبل مشخص شده و معلوم است که هر شخصیت در نهایت به کجا میرسد: نتیجه آن شده که تنوع و شگفتی فیلم از جنس بازیگوشی با روزمرهگی نیست و منطق روایی آن، گاه تحمیلی و از بالا به نظر میرسد.