دانه انجیر معابد تازهترین ساخته محمد رسولاف شنبه شب جایزه ویژه هفتاد و هفتمین دوره جشنواره کن را از آن خود کرد؛ فیلمی بدون تعارف درباره سرکوب در جمهوری اسلامی.
یک- شکنجه گر: به او میگفتند «حاجی»، احتمالا نام واقعیاش سرهنگ صدیقی بود، از تهماندههای دار و دسته قاتل سعید امامی که حالا در سال ۱۳۸۱ معروف شده بود به بازجوی خشن اماکن. مثل همیشه من را انداخته بود گوشه دیوار با چشمبند، همینطور با باتوم و پوتین کتک میزد که اعتراف کنم به کارهای ناکرده. موبایلش زنگ خورد. گوشی را برداشت. یا همسرش بود یا دخترش. ناگهان مهربان شد و با کلماتی چون «عزیزم» از او میپرسید که چه احتیاج دارد که سر راه برگشتن به خانه برایش بخرد. درد را فراموش کردم و فقط فکر کردم به وجه روانشناسی این مرد و این که چطور میتواند در خدمت یک نظام فاسد یک بیگناه را این طور بیجهت کتک بزند و بعد در یک لحظه تبدیل شود به یک پدر و همسر مهربان! این تجربه شخصی من به شکلی چکیده فیلم تازه رسولاف است (همینطور اپیزود اول فیلم قبلی، شیطان وجود ندارد): این که آدمی که دست در خون زنان و فرزندان مردم میزند، رفتارش با همسر و فرزند خودش چطور است؟ و حالا اگر آنها سازی مخالف این نظام بزنند، تکلیف چیست؟ رسولاف سعی دارد از منظر روانشناختی به این پرسش جواب دهد و البته پاسخش دردناک است: او اگر پایش بیفتد با همسر و فرزند خودش هم چنین خواهد کرد.
دو- یک جنبش: زمانی که جنبش زن، زندگی، آزادی در ایران پا گرفت، رسولاف در زندان بود، اما غیر مستقیم تأثیر آن را حس کرد و حالا آخرین فیلمش به تمامی حول و حول همین جنبش اتفاق میافتد: این که زنان در برابر ظلم و زور و خشونت به پا میخیزند. از این رو تصاویر مستند از سرکوب به بخش جدایی ناپذیری از فیلم بدل میشود که از دید دختران بازپرس و تلفنهای آنها به دل روایت فیلم میپیوند.
سه- یک مرد: ایمان مردی است که ۲۱ سال در خدمت این نظام بوده و هر کاری برای خدمت به آن- و البته پیشرفت مالی و رفاه خودش- کرده است. حالا با ترفیعی که به عنوان یک بازپرس دادگاه انقلاب گرفته، رفاه او بیشتر هم خواهد شد، اما در اولین پرونده از او خواسته میشود که بدون خواندن آن برای یک نفر تقاضای اعدام کند، چون دادستان چنین خواسته. ایمان دچار تردید میشود و با همسرش در این باره صحبت میکند، همسری همراه و معتقد به نظام که حتی بعد از بازجویی توهینآمیز از خودش توسط یک دوست خانوادگی، کماکان پای همسرش- و این نظام- میایستد. مرد بالاخره میپذیرد و سرسپردگیاش به نظام سرکوب بیشتر میشود تا آنجا که بخاطر همین سرسپردگی، همسر وفادار خود را هم فدا میکند.
چهار- یک زن: شخصیت همسر، شخصیت عجیب و پیچیدهای است که فیلم خلاف انتظار تماشاگرش تغییر عظیم و تکان دهندهای را درباره او نشان نمیدهد. زنی که پدرش قمارباز و الکلی بوده و حالا خود و برادرش- یک مأمور اطلاعاتی- کاملاً در خدمت نظاماند. در یک فیلم شعاری با تغییر این زن روبهرو میشدیم، اما رسولاف، تغییر را به نسل بعد میسپارد.
پنج- یک دختر دبیرستانی: خلاف تصور، دختر ۲۱ساله شخصیت اصلی فیلم نیست و باز خلاف انتظار تماشاگر، این دختر ۱۷ ساله است که همه چیز را به دست میگیرد و با جسارت نه میگوید؛ نوعی دل بستن و امید به نسل آینده که بسیار متفاوت است و دلیر( دقیقا به مانند جنبشی که با حرکت دخترانی در همین سن و سال شکل گرفت و جامعه ایران را دگرگون کرد).
شش- یک دختر دانشگاهی: دختر ۲۱ ساله ایمان را بیش از دیگری در فیلم میبینیم و تمرکز فیلم روی او بیشتر به نظر میرسد. او اولین کسی است که بر سر میز شام جلوی پدرش میایستد و با جسارت اخبار تلویزیون حکومتی ایران را دروغ میخواند. با این حال رسولاف در روایتش باز از سادگی پرهیز دارد و پیچهای متعددی به داستان میدهد و پایانی غیر قابل انتظار رقم میخورد.
هفت- یک شیوه روایت: در نیمه فیلم- پس از حدود یک ساعت و نیم- اسلحه ایمان گم میشود و فیلم حول و حوش آن پیش میرود. از این رو برخی فیلم را دو پاره میخوانند، اما شیوه روایت فیلم دستخوش تغییر نمیشود و حلقه رابط دو فصل نکته بسیار مهمی است: این که خشونت بیرون خانه به درون خانه راه پیدا میکند و مأمور مخلص انقلاب خشونت ذاتیاش را حالا در خانه خودش عیان میکند.
هشت- یک اسلحه: اسلحهای که گم میشود آشکارا شکلی استعاری دارد. گم شدن اسلحه همزمان است با زن، زندگی، آزادی و اسلحهای که نماد قدرت و خشونت است حالا دیگر کارکردی ندارد. در واقع قدرت حکومت گم میشود و به شکل استعاری به دست نسل دیگری میافتد از اساس مخالف نظام. فیلم پایان جمهوری اسلامی را نوید میدهد.
نه- یک دست کثیف: رسولاف در صحنهای بسیار مهم، با صراحت تمام به دست قطع شده و انگشتر قاسم سلیمانی، بزرگ ترین نماد تروریسم جمهوری اسلامی اشاره میکند و به طرز آشکاری آن را به سخره میگیرد؛ نمادی از سرکوب و اختناق و جهل جمهوری اسلامی که فیلم برای امثال او سرنوشت دیگری جز آن چه که در واقعیت بر او رفت، تصور نمیکند.
ده- یک جایزه: جایزه ویژه جشنواره کن به فیلم رسولاف رسید(همین طور جایزه فیپرشی، انجمن منتقدان بینالمللی)، در حالی که همه گمان میکردند فیلم رسولاف برنده نخل طلا خواهد شد. با این حال رسولاف پیشتر گفته بود با ساخت این فیلم جایزهاش را گرفته و چه جایزهای از این مهمتر: ساختن یک فیلم مخفیانه در داخل ایران - به رغم کنترل بسیار شدید جمهوری اسلامی- و نوعی دهانکجی به دستگاه سرکوب و سانسور حکومت که حالا آشکارا از معنای همیشگی تهی شده و دیگر کارکرد ندارد.