فیلم نروژی دوستداشتنی ساخته لیلیا اینگلفسدوتیر که در پنجاه و هشتمین دوره جشنواره کارلوویواری، یکی از بزرگترین جشنوارههای سینمایی اروپا برای اولین بار به نمایش درآمد، با پنج جایزه به موفقترین فیلم این دوره بدل شد.
دوست داشتنی (Loveable) داستان زنی چهل و دو ساله را روایت میکند که پس از یک درگیری لفظی با شوهرش، با تقاضای طلاق او روبهرو میشود. فیلم از ابتدا بر بستری زنانه شکل میگیرد و شروع رابطه را با یک بازگشت به گذشته شاهدیم؛ از جایی که زن خودش را در آینه حمام میبیند، در چشمانش غور میکند و این آغاز داستان زندگی اوست تا به همین لحظهای که در اواخر فیلم باز به آن برمیگردیم.
در این فاصله زندگی عاشقانه زن و رابطه زناشوییاش را از دیدی متفاوت شاهدیم: غرق شدن در جزئیات یک رابطه و تأکید بر جملات و رفتارهایی که سرنوشت یک رابطه را شکل میدهد. از این رو فیلم از داستانهای مشابهاش متمایز میشود: فیلم روایتگر لحظاتی است که در یک رابطه بسیار طبیعی و عادی به نظر میرسد، اما از منظر موشکاف فیلمساز، هر کدام از آنها میتواند سرنوشت نهایی یک رابطه را تغییر دهد.
در این راستا با روایت کاملاً زنانهای روبهرو هستیم که فیلم از این طریق لحظه به لحظه به درون این زن نفوذ میکند و افکار و دنیای او را با ما در میان میگذارد، با یک تاکید روشن و آشکار: پیچیدگی درون انسان و رفتارهای او که در نهایت- با نگاهی بدبینانه- امکان رابطه طولانی و بلندمدت را منتفی میکند.
فیلم با یک عشق ساده آغاز میشود. ماریا (با بازی فوقالعاده هلگا گورن که جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره را به دست آورد) زنی است که از یک رابطه خشن بیرون آمده و حالا در یک میهمانی با یک مرد جذاب روبهرو میشود. مرد در ابتدا به او بیتوجهی میکند، اما ماریا ماهها خودش را سر راه او قرار میدهد تا بالاخره این رابطه شکل میگیرد. این مقدمه بسیار کوتاهی است که در واقع از روی ماه عسل این زوج به سادگی رد میشود. لحظات عاشقانه و عشقبازیهای داغ مسأله فیلم نیست و فیلمساز این نوع صحنهها را به انبوه فیلمهای ملودرامی که در سراسر جهان ساخته میشود واگذار میکند. در عوض فیلم با یک بنبست شکل میگیرد: ماریا با شوهرش که از یک سفر بازگشته بداخلاقی میکند و این آغاز بگومگوی آنهاست که به درخواست طلاق مرد میانجامد.
اما فیلم به کنکاش این بگومگو و بداخلاقی زنانه میپردازد و در آن دقیق میشود؛ این که ماریا چرا این گونه رفتار میکند؟ این به سوال درگیر کنندهای- برای شخصیت اصلی و برای تماشاگر- بدل میشود که تمام درونیات این زن و خواستههای ناگفتهاش را پیش میکشد. فیلم به این صحنه ساده دعوای خانوادگی به شکل روانشناسانه جذابی نگاه میکند و از آنجا به مرزهای ناخودآگاهی اشاره دارد که رفتارهای ما را شکل میدهد. در نتیجه گذشته این رابطه و سؤالات و خواستههای درونی پیچیده یک زن به مسأله اصلی بدل میشود و فیلم در انتها -هوشمندانه- امکانهای تخیلی متفاوتی را با تماشاگر در میان میگذارد.
سوال کردن ماریا درباره رفتارش به یک خودشناسی ژرف میرسد که مسأله اصلی فیلم است. دوربین فیلمساز نه از طریق روانشناس- که در فیلم حضور غریبی دارد، با بازیگری غریبتر از خود نقش- بلکه از طریق چشمهای هلگا گورن در نقش ماریا به درون او نفوذ میکند و ترسهای او را درباره زندگی و از دست دادن شوهرش با ما قسمت می کند. در واقع صحنه رویایی که تکرار صحنههای زیبای این دو نفر با یکدیگر اما با دیالوگی متفاوت است، بیان تصویری جذابی را شکل میدهد از مفهوم ترس: مرد هر بار در انتهای آن صحنه زیبای با هم بودن - از بوسیدن تا در آغوش کشیدن و عشقبازی- به او میگوید که زن یک روز او را از دست خواهد داد، روزی که حالا فرا رسیده است.
فیلم با جهان این مرد و رفتار او کاری ندارد. او میتواند هر مرد دیگری باشد با دیدگاهها و مشکلات خودش، در نتیجه بیاهمیت ترین وجه فیلم، دنیای این مرد است. اینجا تنها با زاویه دید یک زن روبهرو هستیم که از آینده رابطهاش به طرز غریبی میترسد. این ترس جهان زنانه فیلم را شکل میدهد و پیش میبرد و به زیبایی به پایان میرساند، با پایانی که نه باج میدهد به تماشاگر- که بخواهد به ترمیم این رابطه و پایان کلیشهای بازگشتن زوج به یکدیگر برسد- و نه پایان غمگین و دلسرد کنندهای دارد که تماشاگر را افسرده کند. تنها با یک رویای زیبای از دست رفته روبهرو هستیم که فیلم را به زیبایی تمام میکند؛ و مگر تمام زندگی ما یک رویا نیست؟