«حیات» فیلم تازهای است از سینمای ترکیه که به تازگی جایزه زنبورعسل طلایی بهترین فیلم جشنواره مدیترانه در مالت را به دست آورد؛ فیلمی ساخته زکی دمیرکوبوز که داستان غریبی را درباره یک دختر و پسر جوان در یک شهر کوچک ترکیه روایت میکند.
فیلم با یک شوک آغاز میشود: دختری به نام هجران که قرار بوده با پسری به نام رضا ازدواج کند، فرار کرده و حالا پدر هجران با خجالت به سراغ پدر بزرگ رضا آمده تا خبر را برساند و عذرخواهی کند. رفتار مرد و حرفهای او بسیار پدرسالارانه به نظر میرسد. او میگوید که میخواهد دخترش را بکشد. پدربزرگ رضا - مردی از گذشته اما بسیار منطقی- سعی دارد مرد را آرام کند و به او متذکر میشود که حرفهایی مانند کشتن دختر چقدر غیرمنطقی است.
از اینجا با درامی روبرو میشویم درباره یک پسر و دختر در دو بخش: رضا و هجران. شخصیتهای دیگر به حاشیه میروند و بر خلاف تصور اولیه، فیلم درباره جنایتهای ناموسی نیست. برعکس، فیلمساز با فاصله میایستد و سعی دارد احساسات شخصیتهای پیچیدهای را روایت کند.
پیچیدگی شخصیتها از رضا آغاز میشود. او در ابتدا خیلی ساده با این قضیه برخورد میکند، اما رفتهرفته این نکته که دختر بهخاطر ازدواج نکردن با او - و در برابر فشارهای پدرش- مجبور به فرار شده احساس گناه میکند. رفتهرفته میفهمیم که پسر با وجود این که تنها دوبار این دختر را دیده، از نگاه اول به عکس او عاشقش شده، عشقی که وقایع بعدی را تا انتها شکل میدهد و بر پیچیدگیهای رفتار رضا تاثیر میگذارد: او به دنبال دختر به استانبول میرود.
فیلم روایت بسیار کندی دارد و در پیشبرد قصهاش عجلهای ندارد. شاید از همین حیث لطمه میبیند و فیلمی که بیش از سه ساعت به طول میانجامد، به راحتی میتوانست در کمتر از دو ساعت به پایان برسد. دوربین در بسیاری از صحنهها به ناظری تبدیل میشود که حرفهای شخصیتها را ثبت میکند. این حرفها گاه بسیار طولانی میشوند و دردی را از روایت فیلم دوا نمیکنند. از جمله این صحنهها دیالوگهای طولانی رضا با پسری است که از شهرشان به استانبول آمده و برای والدیناش تظاهر میکند که در حال تحصیل است، یا صحنهای که رضا با دوستش درباره فرار دختر حرف میزند و سکانس بسیار طولانیای در اتوموبیل شکل میگیرد که فیلم چندان نیازی به آن ندارد.
اما امتیاز فیلم از غیر قابل پیشبینی بودن آن نشات میگیرد. فیلم به تماشاگر باج نمیدهد و طبق پیشبینیها و انتظارات او پیش نمیرود. برای مثال از زمانی که میفهمیم هجران به یک کارگر جنسی در استانبول تبدیل شده، به نظر میرسد که فیلم به اثری درباره این موضوع و مساله سوءاستفاده از دختران جوان تبدیل خواهد شد، اما در میانه فیلم با یک پیچ دیگر، دختر باز به شهر خودش بازمیگردد و اصلا شخصیت اصلی فیلم عوض میشود: تا نیمه، ما همراه رضا هستیم و به او نزدیک میشویم، اما از نیمه به بعد، رضا تا نزدیکی اواخر فیلم، از دنیای فیلم بیرون میرود و ما با هجران همراه میشویم که در نیمه اول حضوری بسیار کمرنگ داشت.
همراه شدن ما با هجران نگاه فمینیستی فیلم را برجسته میکند: روایت احوال دختری ساده با دنیای خاص خود که جامعهای مردسالار سرنوشت متفاوتی را برایش رقم میزند. هجران دختر سادهای است که نمیخواهد با مردی که نمیشناسد ازدواج کند، اما خیلی زود در استانبول روی دیگری از مردسالاری را میبیند.
فیلم البته قصد نمایش قدرت زنانه و تصمیمگیری درست هجران را ندارد. بیشتر با زنی منفعل روبرو هستیم که سرنوشت تلخی را دنبال میکند. از این جهت فیلم به تصویری از تقابل ریشهدار سنت و مدرنتیه تبدیل میشود که به راحتی قابل چشمپوشی و پیدا کردن راهکاری برای خلاصی از آن نیست. به همین جهت فیلم به طرز عجیبی در انتها به نقطه اول بازمیگردد، جایی که به نظر میرسد سرنوشت دیگری برای این زن جز آن که رقم خورده، قابل تصور نیست.
در اواخر فیلم رضا به جهان فیلم باز میگردد. حلقه رابط دو فصل فیلم (فصل رضا و فصل هاجر) یک خواب عجیب است که هر یک از آنها جداگانه میبینند. رضا خواب میبیند هاجر که گریخته در میزند و به داخل خانه او میآید و رضا برایش آب میریزد. بعدتر در نیمه دوم، زمانی که هاجر مستأصل شده و نمیداند که با زندگیاش چه کند، صحنه مشابهی را درباره رضا خواب میبیند. این حلقه رابط زیبا چیزی است که فیلم در بخشهای دیگرش کم دارد. فیلمساز به جای تکیه بر دیالوگهای طولانی شخصیتها برای روایت روزمرهگی میتوانست دنیای تخیل شخصیتهایش را گستردهتر کند و ارتباط آنها را از همین طریق قویتر و قابل باورتر پرورش دهد، چیزی که فیلم برای سکانس انتهاییاش و فرار از کلیشههای مرسوم به آن احتیاج داشت.