به نظر میرسد جهان فیلمهای استودیوی مارول با چند اثر ناموفق در گیشه رو به افول بود، اما فروش فوقالعاده آخرین فیلم این مجموعه با نام ددپول و ولورین در آخر هفته گذشته نشان میدهد که این کارخانه پولسازی کماکان ادامه خواهد داد.
این فیلم در آخر هفته افتتاحیهاش، ۲۰۵ میلیون دلار در آمریکا فروخت که برای یک فیلم درجهبندی شده در رده آر (به معنی حضور ضروری والدین برای افراد کمتر از هفده سال) یک رکورد محسوب میشود (رکورد قبلی از آن فیلم ددپول بود که در سال ۲۰۱۶ با ۱۳۵ میلیون دلار، عنوان پر فروشترین را در رده آر در اولین آخرین هفتهاش کسب کرد).
پیشبینی فروش برای این فیلم، ۱۶۰ تا ۱۷۵میلیون دلار بود، اما فیلم بیش از انتظار مورد استقبال قرار گرفت. فروش جهانی فیلم در این آخر هفته هم به ۲۳۳ میلیون و سیصد هزار دلار رسید که مجموعا رقم ۴۳۸ میلیون و سیصد هزار دلار را برای این فیلم به ثبت رساند. به این ترتیب بهترین رکورد اولین هفته در جهان را پس از آواتار به نام خود ثبت کرد و در آمریکا هم تا به امروز بهترین رکورد فروش در هفته اول در سال ۲۰۲۴ و پنجمین رکورد تاریخی یک فیلم ابرقهرمانی را ثبت کرد.
همه اینها به نظر میرسد خبرهای خوشی است برای صنعت سینما و به رونق تالارهای سینما خواهد افزود، تالارهایی که کم رونقتر از پیش شدهاند و احتمال تعطیلیشان جدی است.
اما خبر بد این که ددپول و ولورین یک فیلم ضعیف دیگر از کمپانی مارول است که به زحمت میتوان نکته مثبتی در آن یافت. البته کمپین عظیم تبلیغاتی فیلم که به عالم رسانهها هم سرایت کرده، فیلم را یک اثر موفق از دیدگاه منتقدان جلوه میدهد، اما حقیقت این است که ددپول و ولورین یک اثر تکراری خسته کننده است که مثل قسمتهای قبلی میخواهد ابرقهرمانهای نه چندان جذابش را به هجو بکشد.
از ابتدای فیلم با هجو قهرمانها روبهرو هستیم و با دو شخصیت اصلیای که یک استودیو میخواهد آنها را عامل موفقیت خود قرار دهد. این نوع فاصلهگذاری و اشاره به شخصیتها فارغ از دنیای واقعی و پرداختن به سینما و استودیوها و این که قهرمان فیلم خودش را «مسیح مارول»( نجات دهنده مارول) میخواند، در وهله اول بستر مناسبی است برای خلق شخصیتهایی متفاوت که میتوانند در دنیای واقعیت و سینما در رفت و آمد باشند، اما نوع پرداخت سادهانگارانه و عوامپسندانه فیلم تنها به دو قهرمان کلیشهای و مجموعهای از حوادث و اتفاقات بیربط دل خوش میکند که در آن باید شاهد درگیریهای بیجهت طولانی و خونین دو قهرمانی باشیم که هیچ نوع همذاتپنداریای با آنها نداریم.
فیلم در واقع ادامه جهان مردان ایکس است که با فروش کمپانی فوکس قرن بیستم، حق و حقوقش به کمپانی دیزنی (صاحب مارول) رسید و حالا داستانهای آنها در رشته فیلمهای مارول مورد استفاده قرار میگیرد. تماشاگر باید قسمتهای قبلی را دیده و به خاطر سپرده باشد که بتواند با دنیای این فیلم جدید ارتباط برقرار کند، اما در یک تناقض عجیب، مخاطب این فیلمی که تماشای آن برای افراد پائینتر از هفده سال (بدون حضور والدین) ممنوع است (رده آر) نوجوانان کم و سن و سالی هستند که با این نوع قهرمانها ارتباط برقرار میکنند. به یک معنی فیلم برای کودکان و نوجوانانی است که به دلیل خشونت زیاد صحنههای فیلم، از تماشای آن منع شدهاند!
فیلم پر از شوخیهایی است که تنها با شناخت این شخصیتها و به خاطر داشتن بخشهای قبلی معنا دارند و در غیر این صورت بسیار سرد و بیمزه به نظر میرسند. اما در نهایت هم فضایی که خلق میشود و از ما میخواهد با آن همراه شویم، اساسا با توجه به ذائقه عامیترین تماشاگران سینما ساخته شدهاند که نسبتی با فرهنگ و هنر ندارد.
ددپول و ولورین نمونه روشن و واضح یک فیلم مارولی با همان شخصیتهای کسالتبار است که قرار است به هر قیمتی تماشاگر عام را به سینما بکشاند.
از اینجاست که فیلمساز شاخص و عاشق سینمایی چون مارتین اسکورسیزی برای سینما نگران میشود و علیه این کمپانی و تولیداتش موضع سفت و سختی میگیرد:«فیلمهای مارول سینما نیست. سینما یک هنر است که برای شما ناشناختهها را به ارمغان میآورد. در فیلمهای سوپرقهرمانی، چیزی برای ریسک کردن وجود ندارد.»
او در مقالهای در نیویورک تایمز توضیح میدهد که نسل او برای هنر خوانده شدن سینما جنگیدهاند و با اشاره به فیلمهای مختلفی از آثارهیچکاک تا پرسونای برگمان توضیح میدهد که انتظار و سلیقهاش از سینما چیست و چرا فیلمهای مارول سینما نیست. البته اسکورسیزی توضیح میدهد اگر جوانتر بود شاید از تماشای این فیلمها لذت میبرد و شاید حتی خودش هم یکی میساخت، اما برای نسل او و یک نسل بعد (یعنی نسل ما) سینما چیز دیگری است و فیلمهای مارول نوعی هتک حرمت سینما.