کتاب «سیامک پورزند، روزنامهنگاری که قرار شد خودکشی کند»، روایت مهرانگیز کار، فعال حقوق زنان و حقوقدان است از زندگی سیامک پورزند، همسرش. او در این کتاب به سابقه و فعالیتهای پورزند و شرایطی پرداخته است که خانوادهاش در این سالها تجربه کردهاند.
کتاب را انتشارات باران منتشر کرده است. مهرانگیز کار در شروع این کتاب نوشته است: «قصه این خانواده را از پایان آن شروع میکنم.»
در بخشی از کتاب آمده است که سیامک پورزند در سال ۱۳۱۰ خورشیدی در یک خانواده نظامی زاده شد.
او در ایران دهه ۳۰ و ۴۰ توانست سینمای غرب را معرفی کند: «تمامی خدمات فرهنگی و سینمایی این روزنامهنگار پس از انقلاب ۵۷ در جای اتهام، جرم، جنایت، خیانت و فساد اخلاقی وارد کیفر خواستی شد که دادستانهای بیسواد انقلاب با هدف نابودی تجددگرایی بر ضد او صادر کردند.»
سیامک پورزند در اردیبهشت سال ۱۳۹۱ پس از مدتها زندان و شکنجه به زندگی خود پایان داد.
هر سه دنبال هم میدویم، بیمقصد، بیهدف
مهرانگیز کار در بخشی از این کتاب به روایت مواجهه با خبر درگذشت سیامک پورزند پرداخته و نوشته است: «پس از ساعتی دویدن و داد زدن به آنها فهماندم تا دیر نشده باید وکالتنامهای به قاضی شهریاری فکس کنیم و دستکم بدن عزیزمان را از دست مراجع قضایی و امنیتی بیرون بکشیم.»
او در ادامه آورده است: «سه دیوانه در نیمههای شب تورنتو حتی نمیتوانند عزاداری کنند. همچنان گرفتار قوه قضاییهای هستیم که با قانونشکنی خانواده بر باد داده و حالا پس از مرگ مردی که در چنگالشان جهان را وداع گفته، ادای قانونمندی درآورده.»
به روایت کار، «سرانجام یکی از اوراق را که با خواستههای قاضی شهریاری هماهنگ شده، امضا میکنم و به دخترها (لیلی و آزاده پورزند) میگویم امضا کنند. لیلی شیونکنان امضا میکند. نوبت به آزاده میرسد، دچار تشنج میشود. یادش رفته اسم خودش را و با چشمهایی از حدقه در آمده میگوید کمکم کن ... تو اسم من را بنویس. یادم نمیآید اسم خودم را.»
مهرانگیز کار در بخش دیگری از کتاب با اشاره به بحث اهمیت سوگواری برای بازماندگان نوشته است: «ما و بسیاری دیگر از ایرانیان پس از انقلاب اسلامی تاکنون از امکان عزاداری محروم بودهایم. بسیار جوانان ایرانی که در جریان جنبشهای اجتماعی مورد پیگرد قرار گرفتهاند و در همین شرایط برای پدر و مادرشان که در ایران چشم از جهان فرو میبندند، سوگواری میکنند. ... این است که دختران سیامک و من هرگز از حرمان و تاثر مرگ سیاسی سیامک خلاص نشده و خالی نشدهایم.»
خوشبین به آینده با آمدن اصلاحطلبان
مهرانگیز کار در بخشی از کتاب «سیامک پورزند، روزنامهنگاری که قرار شد خودکشی کند»، نوشته است که او با روی کار آمدن اصلاحطلبان، به آینده خوشبین بود: «اما شخصیت قصه ما بیرحمانه در میان دو لبه گازانبر جناحی قرار گرفت. او برای این چالش نابرابر آمادگی نداشت.»
با توجه به تمام شکنجهها و آزار و اذیتها و اتهامات واهی که به پورزند وارد شده بود، قرار بود پرونده او در مجلس ششم مطرح شود اما به یک باره کنار گذاشته شد.
مهرانگیز کار به دیدارش با علیاکبر موسوی خویینیها، نماینده مجلس ششم، سالها بعد در آمریکا اشاره کرده و نوشته است: «... به دیدارش در کمبریج بوستون رفتم و دریافتم [علی] یونسی، وزیر اطلاعات دولت [محمد] خاتمی، یادداشتی به مجلس داده بود و در آن متذکر شده بود که سیامک پورزند با آن وزارت همکاری داشته و طرح غیرقانونی بودن برخوردها با او در صحن علنی مجلس به مصلحت نیست و به نظام صدمه میزند؛ به خصوص که اتهاماتش اخلاقی است نه سیاسی. یقین کردم تشکیل مجلس با اکثریت اصلاحطلب در شرایطی که دولت هم اصلاحطلب است گره از کار ما نمی گشاید.»
سیامک پورزند و شکنجههایی که شد
مهرانگیز کار در بخش دیگری از کتاب خود با تاکید بر این که سیامک پورزند دوست نداشت از شکنجههایی بگوید که تحمل کرد، نوشته است: «شبی از شبها سیامک بیمقدمه و در وضعیت روانی خاص میگوید میخواهم شفاف حرف بزنم. گور پدر هر کس که روی خط شنود میکند. لیلی گیج میشود و سراپاگوش با صدای لرزان و ترسیده میگوید بگو بابا جان. ... شش ماه بود اجازه نداده بودند آبی روی بدنم بریزم. خارش پوست بیچارهام کرده بود. میگفتند یک عمر روزی دو بار دوش گرفتی و فکل زدی. آخر عمری در مصرف آب که مال مستضعفین است صرفهجویی کن. پس از شش ماه زندانبان در سلول را باز کرد و بیمقدمه گفت اجازه دادهاند حمام کنی. از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. ظرف بزرگی هم داروی نظافت سخاوتمندانه در اختیارم گذاشتند و تاکید کردند تمام بدنت را تمیز کن. حالا حالاها این شانس نصیبت نمیشود. شاید هرگز مانند آن روز در دوران زندان خوشحال نشده بودم.آب گرم که ریخت روی پوستم، انگار از مادر متولد شدم. با صدای بلند شکرگزاری میکردم داروی نظافت را روی سطح بدن کشیدم و منتظر ماندم تا زمان شستوشو برسد. ناگهان زندانبان با عجله وارد شد. فریاد زد زود بیا بیرون لباس بپوش،حاج آقا سرزده تشریف آورده و میخواهد همین حالا با تو حرف بزند. هر چه التماس کردم تا وقت بدهد داروی نظافت را بشویم صدایش را بلند کرد و شیر آب را بست و لباسهای چرک را دستم داد پوشیدم و با او رفتم. حاج آقا هارت و پورتهایش را کرد و رفت. یک ساعتی طول کشید تا تن زخمی من دوباره به آب رسید. پوست از گوشت جدا شده بود. از درد تا صبح نعره میکشیدم. دو ماه طول کشید تا تن سوخته و مجروح دوباره پوست انداخت و سالم شد و ....»
در کتاب مهرانگیز کار اشاره شده است که سیامک پورزند در شرح دیگری گفته است: «در یکی از زندانهای غیررسمی که سردخانه داشتند، من را مدتها در سردخانه رها کردند. هنگامی که احساس کردم دارم تمام میکنم. مردی وارد شد با دو تا پتوی سربازی و آنها را انداخت روی شانههایم و همانطور که مثل بید میلرزیدم یک راست من را برد به بازجویی و روی صندلی نشاند. ... سیامک و لیلی یکی در تهران و یکی در تورنتو آن شب کارشان به اورژانس کشید و هر دو تا سر حد مرگ گرفتار حمله عصبی شدند.»
پورزند در پیامی تلفنی تاکید کرده بود: «من را مرده بپندارید. ما هرگز باری دیگر آزادانه کنار هم نخواهیم نشست. همه چیز تمام شد و ما نمیخواستیم باور کنیم و ادامه میدادیم.»
مهرانگیز کار به تازگی در مصاحبه با برنامه تیتر اول گفت همسرش، سیامک، پس از آزادی از زندان به او گفته بود: «ماموران به من گفتند ما تو را نمیکشیم. وقتی از زندان آزاد شدی کاری میکنیم که در شرایط آزادی نتوانی زندگی را ادامه دهی و خودت را بکشی.»