خیزش انقلابی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، تا همین جای کار هم بسیار الهامبخش بوده و جهانی را با خود همراه کرده است.
برخی تحلیلگران معتقدند ملت ایران با برخاستن ققنوسوار از چهار دهه خاکستر دیکتاتوری دینی، گرد را از پیکر دیگر کشورهای اسیر در چنگال حکومتهای دینی هم خواهد تکاند و انقلاب ایران، نویدبخش خاورمیانهای نو خواهد بود.
مقالهای در همین باره بخوانید که در وبسایت «وورلد کرانچ» منتشر شده است:
قرون وسطی در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) بود که به خاورمیانه بازگشت. هنگامی که ایران، به جمهوری اسلامی تبدیل شد. همانند تجربه اروپا در سدههای پیشین، جمهوری اسلامی، جایگزین یک سلطنت سکولار شد و دین را دکان کرد.
البته اسلامگرایان پیش از این که در تهران قدرت به دست ملایان بیفتد هم در «منطقه» حضور داشتند. فقط دولتی نداشتند تا با آن دگماتیسم خود را به مردم تحمیل کنند.
در اروپا، مدرنیته در پاسخ به سرکوب کلیسای کاتولیک و جرایم آن بود که سر بر آورد. در خاورمیانه اما مسجد واکنشی به هجوم مدرنیته غربی بود که جوامع سنتی و اغلب مسلمان را با برخی تعارضات تاریخی مواجه کرد. در این جوامع، سنتگرایی و دین -و حتی خرافه و تعصب- در پس پرده نازکی از مدرنسازی پنهان بود: خود ارزشهای مدرنیته به زحمت درک میشد، چه رسد به این که در راه پیشرفت اجتماعی به کار گرفته شوند.
در ایران، چنین تضادی (تضاد میان سنت و مدرنیته) به فرصتی برای بنیادگرایان تبدیل شد که رهبرشان، روحالله خمینی را بر سر کار بیاورند.
با در دست گرفتن قدرت در سال ۱۳۵۷، رژیمی قرون وسطایی، الهام گرفته از قعر تاریخ اسلام ولی با برخی اشکال و شمایل جامعه مدرن مثل قانون اساسی، قوای سهگانه حکومت و نهادهای سطحی یک جمهوری، پدید آمد. در حقیقت اما قدرت مطلق در دست ولی فقیه بود (هست).
رنسانس خاورمیانه در مشت «قدرت بزرگ»
انتخابات ساختگی، شکنجه در زندانها و نیروی پلیس خشن، مشخصههای یک رژیم دیکتاتوری هستند. حکومتهای دیکتاتوری و خودکامهای که در قرن بیستم اروپا و آمریکای لاتین را به نابسامانی کشاندند، از آن رو به چالش کشیده شدند که نهادهایی سرکوبگر، در خدمت شخص یا حزبی بودند.
اما جوهره «قرون وسطایی» یک حکومت مذهبی، استفاده از دین است که نه تنها دیندار، بلکه به طرز غریبی -آنچنان که تجربه جمهوری اسلامی، ترکیه و دولتهای عرب نشان داده است- عناصر سکولار و آنانی که خود را روشنفکر میخوانند هم جذب میکند؛ در حالی که در حکومتهای معمول دیکتاتوری، اغلب مخالفانی که به میل و خواست خود به احمقانی آلت دست رژیم بدل شوند، نمیبینید.
در مورد کمونیسم، مخالفان صبورانه منتظر نشستند، رنج کشیدند و صبر کردند تا آن که در موج نهایی و سرنوشتساز «انقلابهای مخملی» در کنار هم قرار گرفتند. انقلابی که باعث سرنگونی بلوک سوسیالیستی و بقایای آن شد.
همین باید در خاورمیانه هم اتفاق بیفتد اما در اینجا تفاوت در عامل «قدرت بزرگ» است: دولتهای خاورمیانه به زحمت نقشی در پیشرفتهای مهم غرب بازی کردهاند، حال آن که دولتهای غربی، نقش تعیینکنندهای در وقایع خاورمیانه دارند.
واپسگرایی در برابر مدرنیته
ظهور جمهوری اسلامی نوع خاصی از سیاست دینی به بقیه کشورها عرضه کرده و علم بیقواره عرق مذهبی را (از الجزیره در سالهای دهه ۱۹۸۰ تا طالبان در سالهای ۱۹۹۰) تا دوردست چرخانده است. آنچه در حملات ۱۱ سپتامبر روی داد، رخدادی شگفتانگیز از تقابل واپسگرایی و مدرنیته بود که در آن ارتجاعگرایان نشان دادند میتوانند ابزارهای مدرنیته را برای نابودی آن به کار ببندند و بر روی آن، برنامه خودشان را سوار کنند؛ برنامهای که بهرغم ظاهر اخلاقی آن، اساسا مخرب است.
با این که افکار بنیادگرایان در مواجهه با تکنولوژی درماند و غرب هم نقش خود را در راندن بنیادگرایی به سمت نوعی میانهروی افزایش داد، همچنان عامل «قدرت سخت» است که رنسانس خاورمیانه را وابسته نگه داشته است.
برای کنار آمدن با غرب قدرتمند، اسلامگرایانی که قدرت سیاسی داشتند بایستی لحن ملایمی اختیار میکردند و وارد بازی دیپلماسی میشدند در حالی که از سوی دیگر، نقشه سوق دادن ملتهای خودشان به سمت دنیای بینهایت محافظهکار خودشان را در سر میپروراندند.
در پیش گرفتن چنین رویهای، حتی موجب گیجی رایدهندگان در ترکیه، ایران و مصر شده است.
در دهههای اخیر، رایدهندگان در این کشورها گمان کردهاند میتوانند با رای دادن، اسلامگرایان را به قدرت داخل یا از آن خارج کنند و گذشته و امروز را در فضایی محافظهکار، گرد هم بیاورند. اما تا زمانی که قدرت قانونی، قضایی و جزایی از دست دین درنیاید، گذاری به مدرنیته در کار نخواهد بود و بین دین یا مدرنیته، یکی باید بسوزد.
با سر کار آمدن جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷، مشروطه مقهور شریعت شد، سنت مدرنیته را شکست داد و حکومت دینی بر سکولاریسم پیروز شد.
خاورمیانهای نو؟
با تمام این اوصاف و بهرغم دههها تاثیرات اسلامی، جامعه ایران همچنان پتانسیل مدرنسازی خود را نگه داشته است و تا زمانی که چنین ذخیرهای در دست دارد، مبارزه ادامه خواهد داشت.
نتیجه آن لحظه نهایی در ایران اما پیامدهایی در سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و حتی میان مسلمانان آسیا و اروپا خواهد داشت. پس در تمامی کشورها، مخالفان حکومتهای متعصب باید در جدالی مشترک، هوای یکدیگر را داشته باشند.
همچنین باید به خاطر داشت که سوءاستفاده از نهادهای مدرن (مثل برگزاری انتخابات) به بنیادهای سیاسی جامعهای در جدال برای گذار، آسیب میزند، چرا که نتیجه چنین انتخابات مضحکی، کژراهی اجتماعی-فرهنگی است.
جلوه ظاهری انتخابات آزاد -که نفع آن البته عاید صاحبان قدرت است- توجیهی برای از بین بردن تدریجی حقوق اجتماعی و سیاسی است و این نابودی حقوق، با این ادعا که مردم رای و اجازه دادهاند، انجام میشود. مثال این ادعا، مورد محمد مرسی، رییسجمهوری بنیادگرای مصر است که البته سرنگون شد.
باید به یاد داشت که انحراف و کژراهی، هنگامی که مصلحتاندیشان و اعتدالگرایان آن را به پای تدبیر و مصلحت بگذارند، خطرناکتر است.